lunchboxbanner

نظر چرا دموکرات ها جمهوری خواهان را زیر پا نمی گذارند؟

نکته مهم من از این فصل انتخابات این خواهد بود: ما به جایی رسیدیم که بودیم. ما با یک مجلس و سنا تقریباً مساوی که در آن دموکرات ها برتری جزئی داشتند، وارد این فصل انتخابات شدیم. ما احتمالاً آن را با یک مجلس و سنا تقریباً مساوی که در آن جمهوری‌خواهان برتری جزئی دارند، رها می‌کنیم. اما ما در مورد جایی هستیم که بودیم.

هیچ کاری که احزاب یا نامزدها انجام نداده اند واقعاً این توازن اساسی را تغییر نداده است. جمهوری خواهان یک نامزد رقت بار بی کفایت سنا، هرشل واکر، را در جورجیا معرفی کردند، اما نظرسنجی ها نشان می دهد که رقابت اساساً مساوی است. دموکرات ها مردی در پنسیلوانیا به نام جان فترمن را نامزد کردند که سکته کرد و در برقراری ارتباط مشکل داشت، اما نظرسنجی ها نشان می دهد که رقابت سنا اساساً مساوی است.

بعد از این همه تبلیغات و پول و فریاد، تراز انتخاباتی همچنان روی لبه تیغ است.

این چه دلیلی دارد؟ این ساختار زیربنایی جامعه است. آمریکایی ها خود را از طریق آموزش به دو اردوگاه تقریباً مساوی تقسیم می کنند. از آنجایی که افراد بدون مدرک دانشگاهی به حزب جمهوری‌خواه هجوم آورده‌اند، افرادی که مدرک دانشگاهی دارند به سمت دموکرات‌ها هجوم آورده‌اند.

اریک لویتز در مجله نیویورک می نویسد: «قطب بندی آموزش و پرورش صرفاً یک پدیده آمریکایی نیست، این یک ویژگی تعیین کننده سیاست معاصر تقریباً در هر دموکراسی غربی است».

طی چند سال گذشته، دموکرات‌ها تلاش‌های قهرمانانه‌ای برای به دست آوردن رای‌دهندگان طبقه کارگر و سفیدپوستان و همچنین رای‌دهندگان سیاه‌پوست و اسپانیایی تبار که به سمت راست کشیده شده‌اند، انجام داده‌اند. دستور کار داخلی جو بایدن عمدتاً در این مورد است: مشاغل زیربنایی، افزایش اعتبار مالیاتی کودکان، افزایش مالیات بر شرکت ها. امسال دموکرات‌ها نامزدهایی را معرفی کردند که برای جلب نظر رای‌دهندگان طبقه کارگر طراحی شده بودند، مانند فترمن در پنسیلوانیا و تیم رایان در اوهایو.

به نظر نمی رسد کار کند. همانطور که روی Teixeira، Karlyn Bowman و Nate Moore در یک نظرسنجی از داده های نظرسنجی موسسه American Enterprise در ماه گذشته خاطرنشان کردند، “شکاف بین سفیدپوستان غیر کالج و کالج همچنان در حال افزایش است.” دموکرات ها دلیلی برای نگرانی در مورد از دست دادن رای دهندگان اسپانیایی تبار طبقه کارگر در مناطقی مانند نوادا دارند. یک نظرسنجی از حزب دموکرات به پولیتیکو گفت: «اگر دموکرات‌ها نتوانند در نوادا پیروز شوند، ما می‌توانیم از طبقه کارگر سفیدپوست هر چه بخواهی شکایت کنیم، اما واقعاً با مشکل طبقه کارگر بسیار گسترده‌تر مواجه هستیم». به نظر می رسد حتی رای دهندگان سیاه پوست بدون مدرک دانشگاهی تا حدودی از دموکرات ها دور می شوند.

جنگل‌ها قربانی شده‌اند تا استراتژیست‌های دموکرات بتوانند گزارش‌هایی درباره علت از دست دادن طبقه کارگر بنویسند. برخی معتقدند کینه نژادی طبقه کارگر سفیدپوست را از خود دور می کند. برخی بر این باورند که دموکرات‌ها زمان زیادی را صرف مسائل فرهنگی مترقی می‌کنند و باید بیشتر روی اقتصاد نان و نان تمرکز کنند.

من می گویم این تحلیل ها شروع به پرداختن به مقیاس مشکل نمی کنند. آمریکا خود را به دو فرهنگ مختلف تقسیم کرده است. برای حزبی که در یک فرهنگ مستقر است بسیار سخت است که با فرهنگ دیگر دست دراز کند و رأی دهندگان را به دست آورد – یا حتی درک کند که مردم در فرهنگ دیگر چه فکر می کنند.

همانطور که در طی چندین دهه گزارش در مورد سیاست آمریکا بین آمریکای قرمز و آبی رفت و آمد کرده ام، شکاف های اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و ایدئولوژیکی را دیدم که از شکاف ها به شکاف ها گسترش یافته است.

سیاست برای بسیاری از مردم تبدیل به دین شده است. آمریکایی‌هایی که تحصیلات دانشگاهی دارند و آمریکایی‌های بدون تحصیلات دانشگاهی دیگر فقط تصورات متفاوتی در مورد نقش دولت ندارند. آنها شیوه های زندگی رقیب را ایجاد کرده اند. آمریکایی‌هایی که تحصیلات دانشگاهی دارند و آمریکایی‌های بدون تحصیلات دانشگاهی روابط متفاوتی با میهن‌پرستی و ایمان دارند، لباس‌های متفاوتی می‌پوشند، از غذاهای مختلف لذت می‌برند و نظرات متفاوتی در مورد تنبیه بدنی، جنسیت و البته نژاد دارند.

شما نمی توانید تفاوت های بین کلاس ها را به یک عامل یا عامل دیگر جدا کنید. این همه چیز است.

اما حتی این مشکل واقعی نیست. آمریکا همیشه تفاوت های فرهنگی گسترده ای داشته است. در سال 2001، من یک قطعه طولانی برای آتلانتیک نوشتم که در آن منطقه آبی عمیق شهرستان مونتگومری، Md.، با منطقه قرمز شهرستان فرانکلین در جنوب مرکزی پنسیلوانیا مقایسه شد.

من به تفاوت‌های گسترده اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی که حتی در آن زمان مشهود بود، اشاره کردم. اما در مصاحبه‌هایم متوجه شدم که تفاوتی وجود دارد، بدون اینکه خصومتی داشته باشم.

به عنوان مثال، تد هیل یک وزیر پروتستان در آنجا بود. او به من گفت: “هیچ جا به اندازه ای که انتظار دارید عصبانیت وجود ندارد.” “مردم فهمیده اند که از نظر مالی دچار مشکل خواهند شد. بخشی از هویت آنهاست. اما اقتصاد خدایشان نیست. این چیزی است که برخی دیگر نمی فهمند. مردم برای حس جامعه بسیار بیشتر از نمونه کار خود ارزش قائل هستند.»

در آن روزها در سفرهایم به آمریکای سرخ آگاهی زیادی از جنگ طبقاتی پیدا نکردم. من کشور را با یک کافه تریا دبیرستان مقایسه کردم. جوک ها اینجا، نردها اونجا، پانک ها یه جای دیگه. زندگی کن و بگذار زندگی کند.

اکنون مردم فقط تفاوت را نمی بینند. آنها تهدید می بینند مردم سنگرها گذاشته اند و طبقه دیگر را تهدیدی برای آنچه زیبا، درست و خوب است می دانند. من به طور کامل درک نمی کنم که چرا این خصومت در چند دهه گذشته افزایش یافته است، اما تغییر ائتلاف های اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی-سیاسی ریشه دار تر را بسیار دشوار می کند.

مورخان بر این باور بودند که در حالی که جوامع اروپایی زیر بار تضادهای وحشیانه طبقاتی هستند، آمریکایی ها آگاهی طبقاتی نسبتا کمی داشتند. که تغییر کرده است.

Mckenzie Elliott

عاشق عمومی قهوه. مزاحم خشمگینانه فروتن. Wannabe tv متعصب. حرفه ای موسیقی آزاد. بت نوجوان آینده.

تماس با ما